سورنا یا سورن (سردار سپهبد رستم سورن پهلو) [۲] (۵۲-۸۲ پیش از میلاد) فرزند آرخش ( آرش ) و ماسیس [۲] یکی از سرداران سپاه ایران در زمان اشکانیان است.
برچسب ها : سورنا,
موضوع :
سورنا سردار نامی ایران , ,
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سرزمين اريايي و آدرس kamiran.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
تا که اتحاد ماد از هم گسست
آستیاگ بر تخت شاهی بنشست
قدرتش بی حد و بی انکار بود
ده ملل بنده به آن دربار بود
با خرد او تا ابد پیکار کرد
در جهان روح بشر را تار کرد
تا که یک شب درعدم سیلاب دید
سیل آب ازدخترش درخواب دید
موبدان را زین میان احضار کرد
از غم کابوس خود هوشیار کرد
جمله آنان گفتن ای شاه زمان
تاج و تخت تو نباشد درامان
آستیاگ از ترس تشویش وطن
از هراس بخت آن پاکیزه زن
خود رها از بند این کابوس کرد
هرکه آمد بی سبب منحوس کرد
بی خبر از آن سرشت خوش نهاد
دختر خود را به شاه پارس داد
تا که سالی از وصال آن گذشت
نغمه ی میلاد آن در دل نشست
هفت آبان روزشاد روزگار
ماندانا شد در دیارش باردار
بار دیگر آن شه ننگ آفرین
درخیال و خواب خود دید این چنین
یک درخت از دخت او روییده شد
شاخ و برگش درجهان پیچیده شد
موبدان گفتن که ای شاه زمان
تاج و تخت تو نباشد درامان
آن شه ننگ آفرین دد سرشت
حکم قتل کودک خود را نوشت
با هزاران حیله و مکر و فریب
ماندانا آمد به آن شهر غریب
تا که آن کودک به دنیا پا نهاد
لرزه ای بر کاخ اهریمن فتاد
ماندانا از شوق بسیاری که داشت
نام آن شهزاده را کوروش گذاشت
مخفیانه در شبی دور از خدا
در شبی تاریک و سرد و بی صدا
آستیاگ او را ربود از دایگان
تا کند او طعمه ی درندگان
او وزیرش را ز کاخ احضار کرد
با عدم از بخت خود گفتار کرد
آن وزیر پاک و سردار رشید
در وجود خود چنین ننگی ندید
او وجود بچه را کتمان نهاد
تا به آن چوپان نیک اندیش داد
با دلی غم دیده گفت ای مهرداد
این تو و این کودک نیکو نهاد
جان او نیکو بدارش زین میان
تا بماند از شه دد در امان
او همان پور دلیران کوروش است
بر دل ما فاتح بی یورش است
روزگار آن کودک نورسته را
آن عقاب شرقی پربسته را
درمیان کوه و کوهستان گذاشت
درکنار رزم آن چوپان گذاشت
ماندانا تا رهسپار یار شد
از غمش کمبوجیه هشیار شد
او سپاه پارس را آماده کرد
تا به جنگ آید بر آن کفتار زرد
ماندانا او را زجنگ انکار کرد
ازسپاه دیو و دد گفتار کرد
تا دوازده سال ز آن غوغا گذشت
کس حریف لشکر دیوان نگشت
ظلم ونفرت پرچم هرشهر بود
از سپاهان کام مردم زهر بود
تا که روزی در غروب آسمان
در میان بازی آن کودکان
تاج شاهی بر سر کورش نشست
شیشه عمر دد و دیوان شکست
زیر فرمانش گل هستی شکفت
مالیات و باج را بخشید و گفت
این که رسم حاکم خوش نام نیست
با خرد این خانه بد فرجام نیست
رسم من رسم نیاکان من است
جان من ارزانی این میهن است
ناگهان سربازی از آن سوی تخت
تعنه ای زد برشه یزدان پرست
کین صفت را لایق نام تو نیست
صید من را طعمه ی دام تو نیست
چون که من پور وزیر حاکمم
پادشاهی بر شما من لایقم
من نذارم ولوله بر پا شود
پور چوپان پادشاه ما شود
کوروش آنجا با نگاهی پر ز راد
حکم شلاقی به آن سرباز داد
آن جوان پر غرور و بی خرد
پور آرتم بارس بود از بخت بد
آرتم از آن رویداد آگاه شد
سوی کاخ آستیاگ در راه شد
گفت اینک ای شه ایران زمین
پور سردار دلیرت را ببین
او ز درد پای خود در ماتم است
کی چنین ننگی بر ایران حاکم است
من برای دادخواهی آمدم
نعره تا عرش اهورایی زدم
آستیاگ بعد از نشست و گفتگو
خواست کوروش را آرند سوی او
کوروش آمد سوی آن کاخ بزرگ
سوی آن کاخ پر از جلاد و گرگ
تا که کوروش لب گشود از ماجرا
آستیاگ حیرت زد و ماندش به جا
بعد از آن دیدار ننگین شاه ماد
ناگهان فرمان بی اندیشه داد
گفت با آن نو وزیر دست راست
آریا تصویر دامادم کجاست
آستیاگ تا آن که تصویرش بدید
ناگهان نعره زهور مزدا کشید
از شباهت های آنها یکه خورد
دل به مزدای خردمندان سپرد
درد و افسوسی درآن تدبیر شد
کوروش آنجا در قل و زنجیر شد
تا که بعد از چند روزی موبدان
گفتنش شاها تو هستی در امان
چون که او در بازی آن کودکان
شاه خون خاری نبوده زین میان
پس برای تو خطر در خواب نیست
جز تو اینجا هیچ کس ارباب نیست
آستیاگ از این سخن آرام شد
بی خیال از تلخی فرجام شد
او برای کودک نیکو سرشت
حکم و فرمان رهایی را نوشت
کوروش آنجا در حضور موبدان
بوسه زد برخاک پاک آریان
تا که کوروش رهسپار خانه شد
از غمش صبر پدر ویرانه شد
او ز مرگ و زندگی گفتش سخن
ازنیاکان و تبارش در وطن
کوروش آنجا زجه زد در یاد خود
شد کمی آگاه از بنیاد خود
تا که بی وقفه دلش چون یاس شد
رهسپار سرزمین پارس شد ...
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
همی جوشم از سقف ویران وطن
به زیر سقف او استخوانم عماد
به خون سبزه رویانم از هر دمن
کنم نقش دشمن در این ره کساد
کشم نعره تا لرزد از دل, عدو
به تیغش زنم تا بماند به یاد
سرودی سازم از زال و اسفندیار
رسانم به گوشش به تعلیم باد
به تیرش بدوزم به قلب درخت
بسانی که رستم بزد بر شغاد
خدایا مرا تن بسوزان ولی
دورغی ز راه وطن کج کناد
تبارم زمردی و نیکی شمار
پر از نام مردان نیکو نهاد
به حق و عدالت بسی شهره اند
پر از فر و انصاف و ایمان و داد
به تخت کیانی مثال آورند
فریدون و جمشید وآن کیقباد
خدایا بر ایران فرودآر نام آوری
درفش سه رنگش سرافرازی دهاد
تمام کسانش ز بن ایرانیند
همه آریایی و پارسی و ماد
ز دم ریشه در خاک ایران زدند
همیشه زعشقش به تن، خانه زاد
خدایا به آخر به سر سایه کن
به پندارو گفتارو کردار، شاد
سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassusسه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره میکردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر میپروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه دلاور اشکانی که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، سورنا فرمانده مورد اعتماد خود را به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگههای میان رودان ( بینالنهرین ) و در نزدیکی شهر کاره Carrhae حران» روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار میرود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پیدرپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
صفحه قبل 1 صفحه بعد